
گریه نکن ، مرا با حرفهای پوچت آرام نکن ، دیگر دیر است برای با هم بودن .
گذشت آن لحظه های زیبا ، گذشت آن لحظه هایی که از دلتنگی ات اشک میریختم ، با یادت به آسمان پرستاره خیره می شدم ، در انتظار تو مینشستم و برایت از عشق مینوشتم ! تو دیگر در عاشقانه هایم جایی نداری .
گذشت با تو بودن ، تمام شد با هم بودن ، حالا تو هستی و رویاهایت ، من هستم و تنهایی هایم .
گریه نکن که دیگر دلم برایت نمیسوزد ، التماس نکن که قلبم پاسخی به تو نمیدهد.
تو با دستهای خودت خانه عشقی که با شور و شوق ساخته بودم ویران کردی ، دیگر شوقی برای ساختن دوباره آن ندارم .
آن عاشق با احساس که در راه عشق تو جانش را فدا میکرد قربانی عذاب عشقت شد.
من دیگر احساسی نسبت به تو ندارم ، خسته ام ، دیگر حوصله شنیدن حرفهایت را ندارم.
روزی بود تو همه زندگی ام بودی ، لحظه های شیرین من بودی ، حالا دیگر زندگی بی تو شیرین است و بی تو این قلب شکسته آرام آرام خواهد بود .
برای با هم بودن دیگر دیر است ، مرا فراموش کن ، قلبم از تو دلگیر است .
گریه نکن که دیگر مثل گذشته از اشکهای تو اشک نمیریزم.
میخندم از چشمهای خیست ، مثل گذشته که تو از چشمهای خیسم میخندیدی.
قدرم را ندانستی و اینک باید در غم جدایی ام بسوزی ، بسوزی و نابود شوی زیرا که زندگی مرا نابود کردی .
گذشت آن لحظه های قشنگ ، گذشت آن لحظه های در کنار هم بودن ، هر چه بود گذشت ، به آسانی فراموشت میکنم ، راه من دیگر از تو جداست .
برای با هم بودن دیگر دیر است ، قلبم از تو دلگیر است .
نظرات شما عزیزان: